نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

تولدت مبارک سه ساله ی من

شیرینم، امروز درست سه سال از بهار زندگیت می گذره شکوفه قشنگم ... سه ساله که زندگی من و بابا با عطر نفس های تو آمیخته شده گل بهاری من ... سه ساله که اسم قشنگت تو شناسنامه قلبم حک شده و همه جا با خودم میبرمش پاره تنم ... سه ساله که با قدمهای کوچیکت خیر و برکت زندگیمون رو چند برابر کردی فرشته آسمونی ... سه ساله که با بند بند انگشتای ظریفت موسیقی محبت و عشق برامون مینوازی عشقم ... دختر نازم انتظار لحظه تولدت برام شیرین و پرخاطره ست، سه ساله که تقویم سال نو رو که میگیرم اول روز تولد تو رو پیدا میکنم ... خدای بزرگ و مهربونم فقط تو میدونی توی دلم چی میگذره، گفتنی ها زیاده و قلم من از نوشتن عاجز ... سه ساله که بهم یه امانتی عزیز دادی و میدونم کوتاهی...
31 ارديبهشت 1392

بی دوربینی

داریم به روز تولدت نزدیک میشیم دلبندم توی این اردیبهشت دوست داشتنی اتفاقهای زیادی افتاد که من فرصت نکردم اینجا ثبتشون کنم ... اینها دقیقاً آخرین عکسایی هست که با دوربینمون گرفتی و موقع خاموش کردنش لنزش رو فشار دادی که گیر کرد و اینطور که معلومه قابل درست کردن با هزینه کمی نیست و به همین دلیل فعلاً موندیم بی دوربین و لحظه هایی که از دست میره و من دلم میخواد ازت عکس و فیلم بگیرم البته با موبایل کم و بیش میگیرم اما خوب دیگه مثل دوربین نمیشه گلم ... این سرگرمی جدید اختراع شما با مهره های اتللو هست اونطرفم معلومه که منو واداشتی برات کیتی های رنگ و وارنگ بکشم ... این عکسا هم مربوط به دیدارت با حلما گلی و الین عزیزم هست که دیگه عکسا از...
26 ارديبهشت 1392

اردیبهشت

امروز اولین روز اردیبهشته، روز بزرگداشت سعدی و اولین روز ورود تو به سی و شش ماهگی، وای خدای من درست یک ماه دیگه سه ساله میشی قند عسلم ... چند تا اتفاق بود که دلم ميخواست اينجا ثبتش کنم تا همیشه به یادم بمونه: شبي که خونه دايي بابا مهموني عيد دعوت بوديم به يه اسباب بازي که خرس کوچولوي دوچرخه سواري بود خيلي علاقمند شدي، اين اسباب بازي رو وقتي بهانه جو شده بودي به خاطر دستشويي که داشتي و تو مهموني ها و جاهاي عمومي معذبي و خودت رو نگه ميداري زن دايي بهت داده بود که آروم بشي البته اين اتفاق نيفتاد تا وقتي راضی شدی بری دستشويي، ولي اون اسباب بازي همچنان تا آخر مهموني دستت بود و اسمشم گذاشته بودي دوچرخه اي، مهموني که تموم شد داشتم لباسات رو تنت مي...
1 ارديبهشت 1392
1